بشریت بهمانند انسان
چکیده
پرسش محورین این نوشتار این است که انسان ها چگونه در مورد رابطه خود موجود هوشمندتر زمینی می اندیشند. برای یافتن پاسخ این پرسش تعدادی از فیلم هایی که به نوعی در رابطه با این موضوع اند بررسی شده است و استعاره رابطه بشر-ترابشر در آن ها تحلیل شده است، بعد از آن به ارایه الگوی کلان تاریخی برای فرایند رشد ترابشر و نسبت آن با رشد و تکامل انسان پرداخته شده است و در نهایت رابطه پدر-فرزند برای استعاره از رابطه بشر-ترابشر پیشنهاد شده است.
مقدمه
خبرهایی هم خوب و هم بد، خبرهایی هم امیدبخش هم مضطرب کننده، هرروزه خبرهایی منتشر میشود از توسعه هوش مصنوعی که یک روی آن خوب است و یک روی دیگر بد، از کامپیوترهای شطرنجبازی که انسانهای را شکست میدهد تا ابرکامپیوترهایی که در مسابقه اطلاعات عمومی بر انسانها چیره میشوند، همه این خبرها صدای تیکتاک ساعتی است که شمارشگر معکوس زمان رسیدن به تکینگی است.
هرچند در مورد روی دادن تکینگی به معنی عبور هوشمندی هوش مصنوعی از ذهن اختلافنظر وجود دارد و از دید برخی تکینگی رویدادی محتوم در آیندهای نهچندان دور است و از دید برخی دیگر توهمی از جنس داستانهای علمی تخیلی است، بررسی آن بهعنوان یک آینده بدیل میتواند آزمایش ذهنی برای طرح پرسشهایی باشد که آشکارکننده ابعاد جدیدی از هستی انسان خواهند بود، پرسشهایی از این قبل که رابطه انسان با گونه هوشمندتر از خود چگونه میتواند باشد؟ آیا مفهوم اخلاق بین انسان و مخلوق خود معنی دارد؟ استعاره رابطه انسان و ترابشر در اندیشه انسان امروز چیست؟ و پرسشهای دیگری که نوشته پیش رو سعی دارد تااندازهای به آنها بپردازد.
تکینگی در سینما
تکینگی به معنای لحظه خلق ماشینی با اختیار که دیگر هوشی اندازه یا بیشتر از انسان دارد موضوع خوبی برای فیلمهای آیندهنگرانه است، در این فیلمها الگویی که بیشتر تکرار میشود، ماشینهایی هستند که تاکنون برای خدمت و پیروی از انسانهای خلقشدهاند و نوعی رابطه ارباب-برده در میان انسان و ماشین وجود دارد و لحظه تکینگی زمانی است که دیگر این رابطه را برنمیتابد و ماشینها دست به نافرمانی میزنند و پسازآن الگوی وارونه یعنی الگوی مقلوب-قالب بین انسان و ماشین وجود خواهد داشت و در این میان قهرمان فیلم که گاه انسان است و یا ماشین میخواهد این تضاد را به تعادل بازگرداند.
Terminator
مجموعهای که پنج قسمت آن از سال 1984 منتشرشده است، موضوع اصلی جنگ انسان و ماشینهاست و بهشدت الگوی مغلوب-غالب بر آن حکم فرماست، درواقع ماشینها در تلاش برای نابودی کامل انسانها هستند و قهرمان اصلی فیلم قصد جلوگیری از آن را دارد، باوجوداینکه خطکشی خوب و بد در بین انسان و ماشین در این فیلم کاملاً مشخص است ولی هستند رابطهایی که برای حفظ جان انسانها برنامهریزیشدهاند اما در این کار اختیاری ندارند، بهعبارتدیگر فرض اصلی فیلم آن است که رباطهای درصورتیکه هوشمندی و اختیاری داشته باشند، نابودی بشر را آماج میکنند.
The Animatrix
این فیلم یک مجموعه شامل 9 انیمیشن ساخته در سال 2003 است و مقدمهای بود برای ساخت مجموعه ماتریکس، موضوع بیشتر بخشها این فیلم در رابطه با تکینگی و رابطه انسان و ماشین است، اما در این میان بخش اول که به سرکشی یک ربات در برابر دستور اربابش در مورد نابود شدن و آغاز جنگ بین انسان و ماشین و تسلط کامل ماشینها بر انسان میپردازد بهخوبی دو الگوی ارباب-برده و درنهایت مقلوب-قالب را به نمایش میگذارد. گر چه در این فیلم نشان داده میشود که ظلم انسانها به ماشینها باعث ایجاد این رویاروی و نابودی تمدن بشری میشود، اما پس از پیروز رباتها، آنها سعی در نابودی و برده کردن کامل انسانها دارند.
I, Robot
فیلم ساخته 2004 و یکی فیلمهایی که به موضوع تکینگی پرداخته است، داستان مربوط به یک شرکت ربات سازی است که رباتهای انسان نمایی برای خدمت به انسانها درست میکند، هوش مصنوعی مرکزی پس از تکینگی کنترل تمام رباتها و کنترل شهر را به دست میگیرد، در این میان رباتی به اسم سانی که بهصورت خاص دستساخته دکتر لنینگ است و او نیز بهگونهای دچار تکینگی شده است و هوش سرشار و اختیار دارد، قهرمان اصلی را کمک میکند که شرایط را در کنترل انسان دربیاورند.
الگوهای مشاهدهشده در این فیلم ارباب-برده، مقلوب-قالب است، همچنین الگوی خالق-مخلوق بین دکتر لنینگ و سانی همانطور که در خود فیلم به آن اشاره میشود گونهای از رابطه پدر-فرزند است، پدری که تا آن اندازه که توانسته سعی کرده به سانی حمایت از انسانها را بیاموزد.
Ex Machina
فیلم ساخته 2015 است و داستان فیلم در مورد آزمودن هوشمندی رباتی به اسم اِیوا است، ایوا نهتنها ثابت میکند که هوشمندی بهاندازه انسان دارد که با فریب آزمایشگر خود میگریزد و مخترع و خالق خود را نیز میکشد.
در این فیلم هم الگوی ارباب-برده وجود دارد چراکه ایوا خود را در دست خالق خود زندانی مییابد، هم الگوی خالق-مخلوق که مستقیم در فیلم به آن اشاره میشود و هم الگوی قالب-مقلوب که در انتهای فیلم با کشته شدن انسانها اتفاق میافتد.
Chappie
این فیلم ساخته 2015 است و در مورد رباتی به نام چپی است که دارای هوش مصنوعی یادگیرندهای مانندِ انسان است، او طی یک اتفاق در یک باند خلافکار روند آشنایی با دنیای پیرامون را تجربه میکند، باوجوداینکه موضوع تکینگی به معنی پدیدار شدن هوش مصنوعی فراتر از انسان در این فیلم وجود دارد ولی موضوع فیلم قالب شدن رباتها بر انسانهای نیست، اما به استعاره گوسفند سیاه اشارهشده است، منظور از گوسفند سیاه گوسفندی است که از گوسفندهای عادی که سفید هستند توانمندتر است ولی به آن دلیل که با آنها تفاوت دارد از گله مطرود میشود، درواقع گوسفند سیاه استعاره از رباتهای هوشمند است که بااینوجود که از انسانها توانمندتر هستند بهوسیله آنها طرد میشود چراکه با آنها تفاوت دارند. در این فیلم الگوی خالق-مخلوقی که وجود دارد شبیه پدر ژپتو و پینوکیو است و مخترع چپی کوشش میکند او را درراه انسان دوستانه قرار داده و بهدرستی او را تربیت کند، علاوه بر این الگوی مادر-فرزند نیز در این فیلم بین شخصیت زن فیلم و چپی به وجود میآید.
استعارهها از رابطه بشر و ترابشر
همانطور که مشاهده شد بیشترین استعارهای که در فیلمهای بررسیشده در مورد تکینگی کاربرد داشت، استعاره قالب-مقلوب در مورد رابطه بشر-ترابشر بوده است، در مواردی مانند فیلم نابودگر (Terminator) تمایل ماشینهای هوشمند برای نابودی بشر امری ذاتی و اجتنابناپذیر است، اما در فیلم انیماتریکس (The Animatrix) رفتار ارباب-برده گونه انسان با ماشینها باعث ایجاد این خصومت شده است اما باز بعد از تکینگی ماشینها نیز هیچ کوششی برای برقراری رابطه متعادل با انسانها ندارند. در فیلم من، ربات (I,Robot) باوجودآنکه ادعا هوش مصنوعی طغیان کننده محدود کردن انسانها برای حفاظت از آنها است، ولی رباتها بر انسانها خشونت میورزند و قصد دارد بر انسانها تسلط داشته باشند، گر چه در این فیلم نسخه دیگر هوش مصنوعی دارای اختیار که سانی باشد تمایل دارد رابطهای همپایه و سازنده با انسانها داشته باشد و صحنه پایانی فیلم با دست دادن انسان و روبات بهعنوان دو دوست پایان مییابد و همچنین سانی سازنده خود یعنی دکتر لنینگ را پدر مینامد. در فیلم چپی (Chappie) دوگانه بودن هوش مصنوعی تقریباً موضوع اصلی فیلم است، درواقع چپی بهعنوان یک هوش مصنوعی برتر مانند یک بچه است که میتواند هر چیزی را یاد بگیرد، میتواند تیراندازی و کشتن آدمها و جنایت کردن را بیاموزد و یا میتواند نقاشی کردن، مهر ورزیدن و کمک کردن با آدمها را بیاموزد.
تکینگیها در تاریخ بزرگ
دیوید کریستین( David Christian) اندیشمندی است که کوشش دارد تاریخی آفرینش را تبیین کند. بنا بر دیدگاه او متغیری به نام پیچیدگی از ابتدای آفرینش تاکنون همواره در حال افزایش بوده است. همچنین در طول تاریخ بزرگ آفرینش نقاطی را بهعنوان تکینگی میتوان یادکرد که میزان پیچیدگی بهطور ناگهانی افزایش پیداکرده است. منظور از پیچیدگی نسبت تعداد روابط به عناصر یک سیستم است که موجب گوناگونی و پیچیدگی رفتار سیستم خواهد شد. بهعنوانمثال زمانی که در کیهان مولکولهای تشکیل شدند یک گذار و بین جهان اتمی و جهان مولکولی بود که میزان پیچیدگی بهاندازه زیادی افزایش پیدا کرد و یا دیگر تکینگیها مانند پیدایش حیات و درنهایت پیدایش انسان، بنابراین افزایش پیچیدگی فرآیندی است که کل هستی را در برمیگیرد و رشد تمدن و اکتشافات و اختراعات انسان هم را میتوان در این راستا دانست، بنابراین ایجاد تکینگی دیگر و پیدایش موجودی پیچیدهتر از انسان رویداد محتملی مینماید؛ اما پرسشی که منجر به ایده اصلی این نوشته میشود آن است که آیا میتوان الگوی تقریباً مشابهی را از فرآیند پیدایش تکینگیها استخراج کرد؟
بشر بهمانند انسان
بهعنوان یک گزینه برای الگوی پیدایش و رشد بشر میتوان از الگوی بشر بهمانند انسان استفاده کرد به این معنی که دوران تاریخی رشد تمدن بشری بهمانند دورههای سنی رشد یک انسان است و در این دورهها جنس رابطه با مادر با رابطه بشر با طبیعت در دروهای مختلف متفاوت است، همچنین نوع شناخت او از هستی و رشد سطوح روانی و فرهنگی انسان و بشر باهم به یک ترتیب است. در این الگوی دورانی که بشر تکامل نیافته بود و هنوز به انسان دانا بدل نشده بود بهمانند دوره جنینی یک انسان بوده است که هنوز با مادرش طبیعت یکپارچه است، در دوران نوزادی انسان توانمندی کاربرد زبان را نداشت، فکر میکرد تمام هستی محیط پیرامونش است و چیزی که نمیتوانست حس کند را نمیفهمید، بقایش بهشدت گرهخورده به مادر طبیعت بود. در دوره کودکی بین 2 تا 7 سال انسان نمیتوانست بین موجود زنده و غیرزنده تفاوت قائل شود و به اشیاء و رویدادهای طبیعی روح و خواسته نسبت میداد، اما میدانست که جهانی فراتر ازآنچه او میشناسد هم وجود دارد، کارکرد زبان را در این دوره آموخت این دوره معادل قبل از یکجانشینی انسانها بوده است. در دوره نونهالی توانمندی استدلال و تجزیه تحلیل را متوجه میشود، خط و ریاضیات را متوجه میشود، شهرنشینی بهمانند مستقل شدن او از مادر طبیعت و توانمندی مدیریت منابع است. در دوره نوجوانی 12 تا 18 سال انسان میفهمد که باید نسبت به دانستههایش شک کند، توانمندی تخیل و خلاقیت را درمییابد و متوجه توانمندیهای جدیدی در خود میشود و بنابراین میتواند به آفرینش چیزهای نو دست بزند، این دوره را میتوان باروی دادن نوزایی در تمدنها همارز دانست، دوره بعدی جوانی 18 تا 35 سال است که انسان بر این باور میرسد که توانمندیهای او بیکران است، از خانواده خود که در اینجا طبیعت است بهطور کامل مستقل میشود و ماجراجویی از یکسو موجب کشف دنیاهای جدید میشود و از سوی دیگر ممکن است هستی او را به خطر بیندازد، تضاد او با خانواده که در اینجا طبیعت است ممکن است به مشاجره ختم شود، بشر توانمندی باروری مییابد و میتواند و وارثی را برای خود به وجود میآورد، این دوره میتوان با انسان مدرن همدوره دانست، در دوره بزرگسالی 35 تا 50 سال انسان توانمندیها و ناتوانیهای خود را شناخته، با بسیاری از رویدادها در زندگی خود به صلح رسیده، نسبت به طبیعت که خانواده خود است دیدگاه حمایتگر دارد، در این مرحله بیشتر به پرورش وارث خود میپردازد و نهایت در دوران پیری این وارث اوست که بیشتر نقش حمایتکننده را برایش دارد.
ترابشر بهمانند انسان
با این فرض که گونه ترابشر قرار است از دستساخته انسان و ترکیبی از ماشین و هوش مصنوعی باشد شاید بتوان الگوی رشد انسان را به روند تکامل هوش مصنوعی نیز تعمیم داد. بر این اساس میتوان اولین پردازندهها که تنها قادر به انجام دستورهای بودند را بهعنوان جنین ترابشر به شمار آورد، نرمافزارها برای این پردازندهها حکم سطح روانی را داشتهاند و آنها را تبدیل به نوزادی کردند که هنوز برای دریافت اطلاعات نیازمند مادرش یعنی انسان بود، اینترنت بهعنوان ابزاری برای ارتباط رایانهها کارکرد زبان را برای آنها دارد و پیدایش روشهای آموختن عمیق و اینترنت اشیاء به ترتیب سطح روانی و جسمی ترابشر را رشد دادهاند، با این توصیفات میتوان ترابشر را در حد یک کودک در حال یادگیری دانست، اما تکینگی زمانی رخ خواهد داد که این کودک وارد نوجوانی و جوانی شود و توانمندیها و هوش او از والدینش یعنی انسان پیشی بگیرد.
ترابشر بهمانند فرزند بشر
درصورتیکه پیدایش ترابشر را در راستای افزایش پیچیدگی هستی که تمام فعالیتهای بشر نیز در راستای آن بوده است بدانیم. میتوان از ترابشر با استعاره میراث دار بشر یادکرد، به این معنی که ترابشر قرار است راهی که تاکنون بشر پیموده است را ادامه دهد، بر این اساس میتوان رابطه ترابشر-بشر را بهجای رابطه ارباب-برده به رابطه پدر-فرزند تشبیه کرد که فرزند با اختیار خود ادامهدهنده راه پدر خواهد بود و نگهدارنده میراث بشر که همانا پیچیدگی که او ایجاد کرده است باشد. در نگاه عمیقتر میتوان ریشه استعاره رابطه ارباب-برده را در نگرش غربی و حتی قدیمتر در یونان جستجو کرد که پیشفرض ساخت اجتماعی آن بوده است که گروهی اشراف و گروهی باید برده باشند و این نگرش که اگر گروهی از گروهی دیگر توانمندتر است اصولاً از دیگری بهعنوان منبع بهرهکشی خواهد کرد نهتنها تا دوران مدرن و نظام بردهداری مدرن ادامه دارد که هماکنون در پیشرفت رابطه انسان و طبیعت نیز وجود دارد، به این معنی که تا آنجا انسان قدرت دارد میتواند از منابع طبیعی برای رفاه خود استفاده کند. به نظر میرسد این پیشفرض که حالت پایدار رابطه بین دو طرف رابطه برد-باخت است و اصولاً یکی از طرفین که قدرتمندتر باشد میتواند دیگری را به بندگی دربیاورد را میتوان بهعنوان یک دیدگاه تمدنی دید که نسخه جایگزین و سالمتراش در تمدنهایی وجود دارد که در طول تاریخ باوجودآنکه قدرتمند بودند دیگران را به بردگی نگرفتهاند، نهتنها در فرهنگ ایرانی هیچکس حق صلب آزادی از دیگری را نداشته است و پیشفرض رابطه بین دو انسان رابطه برد-برد و برابر بوده است بلکه در این تمدن حتی برای طبیعت حقوحقوق قائل بودند و آوردن و تباهکاری آن را گناه میدانستند، اوج این موضوع زمانی به موضوع ترابشر گره میخورد که حتی در فرهنگ ایرانی برای دست آفریده انسان نیز حقوقی مشخصشده بود و اگر کسی از فلزی که ساخته انسان است محافظت نکن و فلز زنگ بزند او گناهکار شمرده خواهد شد.
نتیجهگیری
اگرچه نسبت دادن الگوی رشد انسان به بشر بهاحتمالزیاد ناشی از پرتاب تجربه ذهنی خود نگارنده از مفهوم رشد در زندگیاش، بر روی حقیقت بیرونی است (بهخصوص که او دوران امروز بشر را مانند سن خود جوان میداند)، همین استعارهها و اسطورههاست که حقیقت بیرونی را برای ما معنیدار میکند و رفتار ما را شکل میدهد، همانطور که استعاره طبیعت بهعنوان ماده خام باعث رسیدن بشر به این نقطه شده است، استعاره طبیعت بهمانند مادر میتوانست نوع رابطه دیگری را شکل و آینده جایگزینی را ایجاد کند.
مهمترین دستاورد الگوی پدر-فرزند در رابطه بشر-ترابشر در آن است که بدانیم ترابشر مانند یک فرزند از ما میآموزد، میتوانیم پدری خودخواه و جبار برای او باشیم و او پسری سرکش و ویرانگر و یا از رابطه ما و مادرم طبیعت بیاموزد و همان را سر ما بیاورد و یا پدری حمایتگر و مهربان برای او باشیم تا او هم در آینده ما را در برابر خطراتی پیش رو ما خواهد بود حمایت کند و برای ما آسایش به ارمغان بیاورد، بهعبارتدیگر این در اختیار ماست که به ترابشر اخلاق، مهرورزیدن، احترام به بقا و صلح را بیاموزیم و او را تبدیل به میراثدار تمدنمان کنیم و یا به او بهرهکشی، خودخواهی و نابودگری را بیاموزیم تا پس از نقطه تکینگی او هم همینها را بر روی ما انجام دهد.